تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:42 | نويسنده : katayun-alone

ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻁ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ؟


ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮﻭﯼ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺍﺵ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺭﺍ


ﻃﻼﻕ ﺩﻫﺪ ؟


ﺷﯿﻄﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺁﺭﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ

 


[ادامه مطلب]
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:40 | نويسنده : katayun-alone

یه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت :


عزیزم چند روزه مادر بزرگت موبایلشو جواب نمیده . هرچی اس ام اس 

هم براش میزنم


باز جواب نمیده . آنلاین هم نشده چند روزه . نگرانشم .

 


[ادامه مطلب]
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:38 | نويسنده : katayun-alone

روزی روزگاری یک زن قصد میکنه یک سفر دو هفته ای به ایتالیا داشته

باشه… شوهرش اون رو به فرودگاه می رسونه و واسش آرزوی می کنه

که سفر خوبی داشته باشه… زن جواب میده ممنون عزیزم ، حالا

سوغاتی چی دوست داری واست بیارم؟

 


[ادامه مطلب]
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:37 | نويسنده : katayun-alone

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی

 


[ادامه مطلب]
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:36 | نويسنده : katayun-alone


روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود

 

که این هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل

 

بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و بدون

 

اینکه متوجه شود نامه را میفرستد …

 

 


[ادامه مطلب]
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:35 | نويسنده : katayun-alone

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....

یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش ..... همینجور که داشت

کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟


[ادامه مطلب]
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:33 | نويسنده : katayun-alone

ک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه.

بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی

هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.



[ادامه مطلب]
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:29 | نويسنده : katayun-alone

زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.


آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.


در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان

نمی کردند

 


[ادامه مطلب]
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:29 | نويسنده : katayun-alone

 


 

تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستن...موبایل یکی از اونا زنگ میزنه...مردی

 

 

گوشی رو بر میداره و روی اسپیکر میذاره و شروع به صحبت میکنه...همه ساکت میشن

 

 

و به گفت و گوی اون با طرف مقابل گوش میدن

مرد:بله بفرمایید...


[ادامه مطلب]
تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 11:27 | نويسنده : katayun-alone
خدا خر را آفرید و به اوگفت:

تو بار خواهی برد، از زمانی که 

تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی 

که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر 

پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو 

علف خواهی خورد و از عقل بی بهره 

خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی 

کرد و تو یک خر خواهی 

بود.


[ادامه مطلب]
صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 21 صفحه بعد